یه وقتایی، …
یه حرفایی،
چنان آتیشت میزنه
که دوست داری فریاد بزنی،
ولی نمیتونی!
دوست داری اشک بریزی،
ولی نمیتونی!
حتی دیگه نفس کشیدنم برات سخت میشه!
تمام وجودت میشه بغضی که نمیترکه،
به این میگن
“درد بی درمون”
.
.
.
بوی فراموشی گرفته ام ، رنگ تنهایی
دلشکستگی ، بغض و خاموشی چیزی نیست
گمانم تاریخ مصرفم گذشته است . . .
.
.
.
اشک ها قطره نیستند
بلکه کلماتی هستند که می افتند
فقط بخاطر اینکه پیدا نمیکنند کسی را که معنی این کلمات را بفهمد . . .
.
.
.
ﻭﻗﺘــﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﻟﺸﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﻓﻦ ﮐﻨﯿﺪ! ﻻﺯﻣﺶ ﺩﺍﺭﻡ…
ﺍﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺷﺎﻫﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻦ برای اوست…
.
.
.
گـاهـی بـرای او
چـیـزهـایـی مـی نـویـسـی
بـعـد پـاک مـی کـنـی . .
پـاک مـی کـنـی . . .
او هـیـچ یـک از حـرف هـای تـو را
نـمی خـوانـد
امـا تـو
تـمـام حـرف هـایـت را گـفـتـه ای . . .
.
.
.
روزهــــــــایـــم عــجیــبـــــــ دلـــگیــــــــرنــد
مــثــــل آن جــمــعــــه ای کــــه تــبــــــــ دارد
بـــــادل مـــــــن کـــمـــی مــــدارا کـــن …
بــــه خــــدا قلــــــــبــــــــــ هـــم عـصـبـــــ دارد !
.
.
.
حـالا کـه میـخـواهـی بـروی
لطفــا قـدمـهـایـتـــ را تنـدتـر بـردار
دلـم را فـرستــاده امـ دنبـالـِـ نخــود سیـــاه . . . !
.
+نوشته
شده در پنج شنبه 8 آبان 1393برچسب:, ;ساعت23:44;توسط lovelorn; |
|
بـبـخــش اگـه مـیـخـوام دنــیـا نـباشـــه ، اگــه اونـیکـه دنــیـامــه نـبـاشــــه . . .
+نوشته
شده در پنج شنبه 8 آبان 1393برچسب:, ;ساعت23:41;توسط lovelorn; |
|
رو سنگ قبرم بنویس: "دیوونه ی دیوونگی" به آدماش بگو دلش تنها بود تو زندگی بگو برام گل نیارن رو سنگ قبرم نذارن بجاش برای دلخوشیم 10 تا سپیدار بکارن بگو که روشن نکنن شمعای مشکی واسه من بجاش یه فانوس کوچیک بالای عکسم بذارن نه،نه،یه وقت قاب نذارن گوشه ی سنگ قبر من آخه می ترسم غم تو چشمام و همه بخونن. . .
+نوشته
شده در شنبه 30 آذر 1392برچسب:, ;ساعت15:25;توسط lovelorn; |
|
+نوشته
شده در شنبه 30 آذر 1392برچسب:, ;ساعت15:22;توسط lovelorn; |
|
+نوشته
شده در شنبه 30 آذر 1392برچسب:, ;ساعت15:20;توسط lovelorn; |
|
ما به هم نمی رسیم
امّا
بهترین غریبه ات می مانم
که تو را همیشه دوست خواهد داشت . . .
+نوشته
شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, ;ساعت3:26;توسط lovelorn; |
|
سکــــوتــــــــ ... رســا تــرین فــریــاد یک " زن " است ...
وقتی سکوتـــــ میکند ... وقتی بحث نمیکند ...
وقتی برای بهـ کرسی نشاندن عقایدش تلاش نمیکند ...
بــفــهــم ..! کهـ واقعــآ آسیب دیدهـ است
+نوشته
شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, ;ساعت3:25;توسط lovelorn; |
|
هر کـسی رو می تـونستـم دوست داشتـه بـاشم
اگـر
دوست داشتـن "تــــــــــو" رو تجربه نکرده بودم...
+نوشته
شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, ;ساعت3:23;توسط lovelorn; |
|
هر نفس...
درد است که می کشم
ای کاش
یا بودی
یا اصلا نبودی
این که هستی و کنارم نیستی
دیوانه ام می کند...
+نوشته
شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, ;ساعت3:22;توسط lovelorn; |
|
دلتنگــــی پـیــچـیـــــــــده نـیـســتــــــــ . . . !
یــــکـــــــ دل . . . !
یــکـــــــ آســـــمـــــان . . . !
یــکـــ بــــــغـــــض . . . !
و آرزو هـای تـــرکـــــــ خـــــــورده . . . !
بــه هـمــیـــن ســـــــادگـــــــی
+نوشته
شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, ;ساعت3:20;توسط lovelorn; |
|
فلسفه نباف شاعر!
چه ممکن - چه محال
چه جبر - چه اختیار
چه هر کووفت دیگری...!
او
رفته است دیگر!...
+نوشته
شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, ;ساعت3:19;توسط lovelorn; |
|
برای بعضـــی دردـ هـا نه میتوان گریــــــه کَــرد
نه میتوان فریــــــآد زد
برای بعضـــی دردـها
فقـــط میتوان
نگــــآه کَرد و
بی صـــــدا شکست
+نوشته
شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, ;ساعت3:17;توسط lovelorn; |
|
کاش اون لحظه ای که
یکی ازم میپرسه حالت چه طوره ؟
وجواب میدم خوبم.....
کسی باشه که محکم بغلم کنه
و آروم تو گوشم بگه:
"میدونم که خوب نیستی........ "
می دانـی؟!
مـیـتـرسم بـگـویـد دوستـت دارم و . . .
مـن یـاد تـو بـیفـتم !!
+نوشته
شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, ;ساعت3:14;توسط lovelorn; |
|
چقدر سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی چقدر سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری چقدر سخته که روز تولدت ،همه بهت تبریک بگن بجز اونی که فکر می کنی بخاطرش زنده ای چقدر سخته که غرورت رو بخاطر یک نفر بشکنی بعد بفهمی که دوست نداره چقدر سخته که همه چیز رو بخاطر یک نفر از دست بدی ، اما اون بگه نمی خوامت چقدر سخته که نباشه هیچ جائی برای آشتی بی وفاشه اونکه جونتو واسش گذاشتی چقدر سخته تو زمستون غم بشینه رو برفا می سوزونه گاهی قلب رو زهر تلخ بعضی حرفا چقدر سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونت هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمیمونه چقدر سخته اون که می گفت واسه چشات میمیره بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره چقدر سخته تا یه روزی حرفای اون باورت شه نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه چقدر سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی چقدر سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی اما وقتی که بهار شد یه جور ازش جدا شی چقدر سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت چقدر سخته اون که دیروز تو واسش یه رویا بودی از یادش رفته که واسش تو تمومدنیا بودی چقدر سخته یه شب واسه چیدن ستاره بری ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شددوباره چقدر سخته توی چشمای کسی نگاه کنی که تمام هرت رو ازت دزدیده و به جاش یه زخم همیشگی به قلب تو هدیه داده و به جای اینکه لبریز از کینه و نفرت بشی حس کنی که هنوز دوستش داری چقدر سخته وقتی پشتت بهش دونه های اشک گونه های تورو خیس کنه امامجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری چقدر سخته دلت بخواد دستت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورشهمه ی وجودت له شده چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچی جزسلام نتونی بگی چقدر سخته گل خودتو تو یه باغ دیگه ببینی هزار بار تو خودت بشکنی وآروم زیر لب بگی: گـ ُـ ـ ـلـ مـ ـ ـنـ باغـ ـ ـ ـچـ ـ ـ ـه نـ ـ ـ ـو مـ ـُ ـ ـبارکـ ـ ـ ـ
چقدر سخته که بغض داشته باشی ،اما نخوای کسی بفهمه
چقدر سخته وقتی کسی که دلتو اسیر کرده جواب نگاه عاشقونه ی تورو نده!
چقدر سخته وقتی عاشق کسی باشی که از عشق چیزی نمیدونه!
چقدر سخته که بغض داشته باشی امانخوای کسی بفهمه!
چقدر سخته که عزیزترین کست ازت بخوادفراموشش کنی!
چقدر سخته که سالگرد اشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری!
چقدر سخته وقتی کادوی تولدت که همیشه کلی واست عزیز بی وفایی باشه!
چقدر سخته غرورتو به خاطر یکی بشکنی بد بفهمی دوست نداره
چقدر سخته همه چیزو به خاطر یه نفر از دست بدی اما اون بگه دیگه نمی خوامت! سخت تر از اینااینه که عشقت خیلی راحت فراموشت کنه.خاطراتتونو همه چیزو ...................!
چقدر سخته عشقت روبروت باشه نتونی هم صداش باشی چقدر سخته که یک دنیا بهار باشی نتونی که رها باشی چقدر سخته چقدر سخته که بارونی بشی هر شب نتونی که اسمون باشی چقدر سخته که زندونی بمونی بی درودیوار نتونی که همزبون باشی چقدر سخته چه بدبخته قناری که بخونه اما حس بیرونه چه بدبخته گلی که مونده تو گلدون غمش یک قطره بارونه چقدر سخته که چشمات رنگ غم باشه ولی ظاهر پر ازخنده چقدر سخته که عشقت اسمون باشه ولی اسون بگن چنده چقدر سخته کلامت ساده پر پر شه نتونی ناجیش باشی چقدر سخته که رفتن راه اخر شه نتونی راهیش باشی چقدر سخته تو خونت عین مهمون شی بپوسی قصد بیرون شی چقدر سخته دلت پر باشه ساکت شی ولی تو سینه داغون شی چقدر سخته که یم دنیت صدا اشی ولی از صحنه ی خوندن جدا باشی چقدر نزدیک خدا باشی ولی غرق عذا باشی
هي عنكبوت غم، نتن بهر من تار غصه كه پروانه ي دل من بالاتر از تو به سوي اوج پرواز مي كند خيالت را خوش نساز كه نسيم و بادي پروانه ام را به تار تو سپارد چرا كه آن روز باشد لحظه ي افتادن تو كه آتش شوق پرواز من به سوي اوج، خواهد سوزاند دام پوشالي تو را نتن بهر من تار غصه... كه پروانه ي من به اوج فكر مي كند آري،نقطه ي اوج كه بي تاب است پروانه ام براي نشستن بر دستان مهربانش تا خاكستر شود از گرماي عشق و مهربانيش خداي مهربانم دوستت دارم پروانه ي دلم به شوق تو به سوي تو مي آيد
+نوشته
شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, ;ساعت14:19;توسط lovelorn; |
|
صــــدای پای مهتاب تو کـوچه ها میپیچه شبهای بی تو بودن ســـرابه هیچ هیچه من از نگاه پاکـــــت به آسمون رسـیدم از لب هــــر فرشته اسم تــو رو شنیدم دیدم که اسم پاکت رمــــز... در بهـشته خـدا تــــوی دل من اســم تو رو نــوشته به حـــرمت نگــاهت دل از هــمه بـریدم تو آســـــمون هفتم به عشق تو رسیدم
+نوشته
شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:, ;ساعت22:15;توسط lovelorn; |
|
من چقد خوشبختم که به او دل دادم بی هراس و تردید ، باورش می دارم چه دلی داشت ز من ، نتوان باور کرد گله هایی می کرد که توانم کم کرد دوری چند روزه ، چقدر آزارش داد که غریب و آشنا ، نام مجنونش داد آن همه شادابی ، از وجودش دست شست نا امیدی و درد ، روح او را آشفت سایت سرگرمی و تفریحی فانی ها دات کام گفت که من چون آبم ، او وجودش تشنگی حس و حال عشق او ، آخر آشفتگی یعنی او تا این حد به دل من دل بست که به روی هر کس راه عشقش را بست حاصل این دوری ، باور قلبم بود قلب پر دردی که ، در برش سخت آسود
+نوشته
شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:, ;ساعت22:14;توسط lovelorn; |
|
بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره
انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره
در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم
پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم
من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم
انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره
ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام بباره
ادامه مطلب
+نوشته
شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:, ;ساعت22:7;توسط lovelorn; |
|
دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی ست قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو گله ای نیست، من و فاصلهها همزادیم آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن! من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز که همین شوق مرا، خوب ترینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست!
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست!
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
من همین قدر که گرماست زمینم کافی ست
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
+نوشته
شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, ;ساعت15:41;توسط lovelorn; |
|
یا تو زیباتر شدی یا چشام بارونیه .. این قفس بازه ولی قلب من زندونیه میخوام آروم شم تو نمیذاری .. هر دو بی رحمن عشق و بیزاری همه دنیامو زیر و رو کردم .. تو رو شاید دیر آرزو کردم
من پشیمون میکنم جاده رو از رفتنت .. تو نباشی میپره عطرتم از پیرهنت
ادامه مطلب
+نوشته
شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:تلافییا تو زیباتر شدی یا چشام بارونیه ,, این قفس بازه ولی قلب من زندونیه من پشیمون میکنم جاده رو از رفتنت ,, تو نباشی میپره عطرتم از پیرهنت میخوام آروم شم تو نمیذاری ,, هر دو بی رحمن عشق و بیزاری همه دنیامو زیر و رو کردم ,, تو رو شاید دیر آرزو کردم, ;ساعت15:39;توسط lovelorn; |
|
بی قرار توام و در دل تنگم گلههاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟ بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است باز میپرسمت از مسأله ی دوری و عشق
آه بی تاب شدن عادت کم حوصلههاست
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
«بال» وقتی قفس پر زدن چلچلههاست
مثل شهری که به روی گسل زلزلههاست
+نوشته
شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, ;ساعت15:38;توسط lovelorn; |
|
آدم دوربرش خیلی بود. خوب خودش هم خوشگل بود هم درس حسابی میخوند هم همه چیزش ردیف بود.
یه مدتی خوب شیطونی کرد. که تو این مدت من ازش خبر نداشتم تا همین چند وقت پیش که یه دفعه ای دیدمش. ردیف نبود. انگاری دلش خیلی پر بود.
با هم رفتیم ۱ قدمی بزنیم. ازش پرسیدم:
– چه خبر؟
با حالت گرفته گفت از دفعه آخری که دیدمت هیچ خبر به درد بخوری نیست.
ـ چه میکنی ؟
ادامه مطلب
+نوشته
شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:به دنبال آرزوها, ;ساعت15:35;توسط lovelorn; |
|
گریه شاید زبان ضعف باشد
شاید کودکانه شاید بی غرور… اما هر وقت گونههایم خیس میشود میفهمم نه ضعیفم نه کودکم بلکه پر از احساسم… http://www.asheghaneha.ir/wp-content/uploads/2011/03/gerye.jpg
من و انتظار و کابوس تنهایی.. دارم آینهها رو گم میکنم کم کم.. نگو از تو چشمام چیزی نمیخونی.. اگه این بهارم برنگردی خونه.. منو رها کن از این فکر تنهایی.. دارم از خودم با فکر تو رد میشم.. نگو از تو چشمام چیزی نمیخونی.. اگه این بهارم برنگردی خونه.. منو رها کن از این فکر تنهایی.. منو رها کن از این فکر تنهایی..
من و حس اینکه هر لحظه اینجایی
تو رو هر طرف رو میکنم، میبینم
تو که لحظه لحظه حالم رو میدونی
دیگه چیزی از من یادت نمیمونه
تو نرفتی، نه تو هنوزم اینجایی
دارم عاشقی رو با تو بلد میشم
تو که لحظه لحظه حالم رو میدونی
دیگه چیزی از من یادت نمیمونه
تو نرفتی، نه تو هنوزم اینجایی
تو نرفتی، نه تو هنوزم اینجایی
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستارههای زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستارهها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستارههای از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…
+نوشته
شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, ;ساعت16:5;توسط lovelorn; |
|
دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام
آخه فقط تو میدونی از زنده بودن چی میخوام دلم بهم میگفت تورو میشه یه جور دیگه خواست از تو دلگیرم که نیستی کنارم .. من دارم میمیرم تو کجایی من باز بی قرارم
آخه فقط قلب توئه که با من اینقدر سر به راست
میدونی جز تو کسی رو ندارم .. باورم نمیشه اینقدر آسون رفتی از کنارم
+نوشته
شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, ;ساعت15:58;توسط lovelorn; |
|
http://img4up.com/up2/09791317610317296434.jpg
از همان ابتدا دروغ گفتند! مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" می شویم؟! پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست! از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!... اصلا این "او" را که بازی داد؟!... که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"! می بینی قصه ی عشقمان! فاتحه ی دستور زبان را خوانده است به پندار تو : جهانم زیباست ، جامه ام دیباست ، دیده ام بیناست ، زبانم گویاست ، قفسم هم طلاست ، به این ارزد که دلم تنهاست http://img4up.com/up2/22476992171597990025.jpg
+نوشته
شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, ;ساعت15:55;توسط lovelorn; |
|
شبی با بید میرقصم، شبی با باد میجنگم که چون شببو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است “مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید”
و الّا من چو میبا مست و هشیار یکرنگم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم
که من گریاندهام یک عمر دنیا را به آهنگم
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
+نوشته
شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, ;ساعت15:52;توسط lovelorn; |
|
در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبتهاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آنها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ میگفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباسهاى کثیف به تن داشت، با بچههاى دیگر نمیجوشید و به درسش هم نمیرسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
ادامه مطلب
+نوشته
شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, ;ساعت15:49;توسط lovelorn; |
|
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از سرکار به خانه باز میگشت، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان در برف ایستاده. اسمیت از ماشین پیاده شد و خودش را معرفی کرد و گفت من آمدهام کمکتان کنم. زن گفت صدها ماشین از روبروی من رد شدند، اما کسی نایستاد، این واقعاً لطف شماست.
ادامه مطلب
+نوشته
شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, ;ساعت15:45;توسط lovelorn; |
|
تو به من خندیدی و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
ادامه مطلب
+نوشته
شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, ;ساعت15:43;توسط lovelorn; |
|